Web Analytics Made Easy - Statcounter

دو برادر در خانواده شهید مهدی خوش‌آمدی درگیر یک بیماری سخت هستند که مانند یک غول بی شاخ و دم، روزگار را بر پدر و مادرشان تلخ کرده‌اند. درباره این دو برادر و وضعیت‌شان در ادامه بیشتر خواهید خواند.

 به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، ما به دیدار خانواده های شهدای مدافع حرم می رویم تا بیشتر با آنها آشنا شویم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شهدای مدافع حرم خیلی مظلوم هستند و از آنها مظلوم‌تر، رزمندگان فاطمیون. به خاطر اینکه وقتی رفتند سوریه، خیلی رشادت آفریدند.

یکی از فرماندهان میدانی سوریه می گفت: اول از همه عراقی ها به سوریه رفتند و شروع کردند به جنگیدن تا فرودگاه دمشق را از تیررس تکفیری ها آزاد کنند. همین طور که مشغول بودند، یک باره دیدند عده‌ای با لباس شخصی آمدند که فرمانده‌شان ابوحامد بود. پرسیدند شما کی هستید و از کجا آمده‌اید؟ گفتند ما تعدادی افغانستانی هستیم و آمده‌ایم برای دفاع از حرم، هیچ امکاناتی هم نداریم. اینها را اول تقسیم کردند در گروه‌های عراقی که بروند آنجا تا اسلحه بگیرند و بایستند و نگهبانی بدهند و یک جاهایی بجنگند. ما یک خشاب اگر می دادیم به عراقی ها، همان روز اول شلیک می کردند و تمامش می شد، اما افغانستانی‌ها تیر الکی نمی زدند، چون این تیر ارزش دارد. از نظر خوراک و لباس و همه  چیز هم خیلی قانع بودند... خلاصه یک مقدار که گذشت دیدیم آنها چنان قوی هستند که می توانند خودشان یگانی باشند که الحمدلله فاطمیون شکل گرفت و درخشید.

صبح یک روز مردادماهی، در حالی که خورشید هنوز زورآزمایی‌اش را آغاز نکرده بود، در یکی از کوچه‌های محله قراکرد و حوالی حسینیه شیخ اکبر، پدر و مادر شهید مدافع حرم، مهدی خوش‌آمدی به ما خوش‌آمد گفتند و ما را به حضور پذیرفتند. آنچه در ادامه می‌خوانید، اولین قسمت از این گفتگو است.

شما چه سالی آمدید ایران؟

پدر شهید: من تاریخ زیاد نمی دانم، اول انقلاب بود؛ یکی دو سال از انقلاب گذشته بود که آمدیم.

شهید فاطمیون، مهدی خوش‌آمدی

**: یعنی سال ۵۸ - ۵۹ که کمونیست ها به افغانستان حمله کردند و ناامن شد، شما آمدید اینجا؟

پدر شهید: بله.

**: پس خیلی سال است که در ایرانید؟

پدر شهید: بله؛ از اول انقلاب ایران.

**: خودتان تنها آمدید یا با پدر و مادر و خانواده؟

پدر شهید: یک سال جلوتر آمدم برای کار کردن، بعدش همه خانواده آمدند.

**: شما مجرد بودید آن موقع؟

پدر شهید: بله.

**: چند سالتان بود؟

پدر شهید: نزدیک به ۱۶ **: ۱۷ سالَم بود.

**: پس به اردوی ملی و سربازی نرفتید؟

پدر شهید: نه.

**: چه کاری بلد بودید آن موقع که آمدید؟ و به چه کاری مشغول شدید؟

پدر شهید: کارگری.

**: به همین شهر پیشوا آمدید؟

پدر شهید: بله.

**: قبلش اینجا فامیل و آشنا داشتید؟

پدر شهید: نه.

**: خب چطور متوجه شدید بیایید اینجا؟

پدر شهید: یک خاله داشتم که قرچک می نشست. همین طور یواشکی آشنا شدیم. نزدیک به یک سال همینطوری در رستم آباد نشستیم، بقیه‌اش را هم در پیشوا بودیم.

عنوان

**: در این سال ها چه کار می کردید؟

پدر شهید: ما کارگری می کردیم، کار ساختمانی، کار کشاورزی. خودمان کشاورزی نداشتیم، روی زمینهای مردم، کارگری می کردیم.

**: زمین کرایه می کردید؟ چی می کاشتید؟ چه کشت و کاری بلد بودید؟

پدر شهید: جو، بادمجان، گوجه فرنگی...

**: یعنی سیفی‌جات؟

پدر شهید: بله.

**: کِی با حاج خانم ازدواج کردید؟

پدر شهید: یادم نیست!

مادر شهید: حاج آقا ۱۰ **: ۱۵ سال از ما جلوتر به ایران آمدند.

**: حاج خانوم شما بفرمایید کِی آمدید؟ شما اینجا متولد شدید؟

مادر شهید: نه، من ۸  ساله بودم که از افغانستان آمدم به ایران.

**: چه سالی می شد؟

مادر شهید: دقیق یادم نیست، خیلی بچه بودیم که آمدیم. در ذهنم هست که سال اول مدرسه را ایران بودم. اول‌های انقلاب بود. حاج آقا ۱۰ **: ۱۵ سال از ما جلوتر آمده بودند.

**: چی شد که شما آمدید؟

مادر شهید: ما دیگر آنجا ضعیف بودیم، می گفتند ایران خوب است، برویم ایران. فامیل‌ها همه آمدند. ما هم آمدیم.

**: چه کسانی همراه شما بودند؟

مادر شهید: پدر و مادر و خانواده، دو تا برادر، سه تا خواهر.

**: شما مستقیم آمدید همین منطقه پیشوا؟

مادر شهید: نه. سمت جوادآباد، یک دهی بود که آنجا بودیم. تقریبا ۷ **: ۸ ماه آنجا در یک گاوداری ماندیم. بعد از آنجا پدرم در جلیل آباد سمت گلستان یک خانه کوچک خرید. به جلیل آباد که آمدیم، پدرم کشاورزی می کرد؛گاو و گوسفند و همه چیز هم داشتیم.

**: شما با خانواده حاج‌آقا فامیل بودید؟

مادر شهید: بله؛ فامیل بودیم، ولی فامیل نزدیکِ نزدیک نه.

**: اسمتان را هم می‌فرمایید؟

مادر شهید: سکینه هستم. فامیلی ما هاشمی بود؛ آن موقع بچه بودیم و زیاد با فامیلی آشنا نبودیم. سال اول که آمدیم، سال دومش من را عقد کردند. بعد رفتیم آمایش اتباع؛ دادن کارت  که شروع شد، رفت کارت بگیرد، گفته بودند فامیلیت چیه؟ حاج‌آقا فامیلی من را بلد نبود؛ فامیل خودش را گفت که «خوش‌آمدی» است. از همان زمان من فامیلی‌ام را نتوانستم عوض کنم. هر جا که بحث می‌شود، می‌گویم دخترعمو، پسرعمو هستیم. دیگر من مجبور بودم این را دروغ بگویم؛ چون اگر واقعیت را می گفتم، کارم به مشکل می‌خورد. در همه مدارکم «خوش‌آمدی» است.

**: یک چیزی که در خانواده افغان ها وجود دارد، این است که به عدد سال‌ها خیلی دقت نمی کنند. درست است؟

پدر شهید: بله.

**: نه سن و سالشان را دقیق می‌دانند و نه سال‌های اتفاقاتی که برایشان رخ داده.

مادر شهید: تاریخ نداشتیم دیگر؛ در افغانستان نه تاریخ بود نه ما سواد داشتیم. بچه بودیم. پدر و مادرم برای ما تعریف نکردند که شما به چه تاریخی متولد شدید.

**: در قید حیات هستند؟

مادر شهید: نه؛ به رحمت خدا رفتند.

**: برادر و خواهرهایتان اینجا هستند؟

مادر شهید: بله، هستند.

**: پس شما سالی که ازدواج کردید هم یادتان نیست؟ جنگ ایران و عراق شروع شده بود؟

مادر شهید: بله؛ جنگ ایران شروع شده بود. فکر کنم سال دوم جنگ بود.

شهید فاطمیون، مهدی خوش‌آمدی در نوجوانی

**: چندتا فرزند دارید؟

مادر شهید: با شهیدم چهار پسر و یک دختر دارم. یعنی حالا سه پسر و یک دختر.

**: آقا مهدی اولین فرزندتان بودند؟

پدر شهید: دومی بود.

**: ایشان متولد چه سالی بودند؟

مادر شهید: هفتاد و... اصلا من بعد از شهیدم فراموشی گرفتم، تولد بچه بزرگم ۱۳۶۸ است. بین تولد او و مهدی حدود دو سه سال فاصله افتاد.

پدر شهید: مهدی ۲۵ ساله بود.

**: پس احتمالا متولد ۱۳۷۰ بودند؟

مادر شهید: بله؛ هفتادی بودند.

**: سال ۹۵ به شهادت رسیدند یا ۹۶؟

پدر شهید: امسال، چهار سال می شود.

**: می شود ۱۳۹۶ ؛ پس ۲۵ ساله بودند که شهید شدند. یک چیز مهم که برای خانواده های مدافع حرم هست، بحث تابعیت و شناسنامه و اینهاست؛ شما اقدام کردید؟ به شما شناسنامه دادند؟

پدر شهید: بله دو سال پیش اقدام کردیم ولی هنوز خبری نیست.

**: کارهای اداری اش را انجام دادید؟

پدر شهید: بله.

**: یک مراسم سوگند و قسم هم دارد، آن را هم انجام دادید؟

پدر شهید: بله انجام دادیم.

**: آن دیگر مرحله آخر است. ان‌شالله به زودی شناسنامه‌هایتان صادر می‌شود. بقیه بچه‌ها چه‌کار می کنند؟ اخوی های شهید و خواهر شهید مشغول چه کاری هستند؟

پدر شهید: از پسرها، یکی از شهید بزرگتر است و یکی کوچکتر است. این دو تا پسرم مریض هستند. مشکل اعصاب دارند و زیر نظر دکتر هستند.

**: هر دو؟

پدر شهید: بله.

مادر شهید: پسر بزرگم حافظ قرآن است، مداح است، فعالیت بیش از اندازه داشت، کلاس زبان  انگلیسی می رفت...

پدر شهید: سال ۸۰ مقام طلا آورده بود. از سرتاسر ایران این اولین نفری بود که مقام آورد. از این بابت خیلی پیشرفت می کرد؛ یک دفعه عصبی شد!

**: یعنی بر اثر شهادت اخوی بود یا قبلش اینطوری شد؟

مادر شهید: نه؛ قبل از آن بیمار شد.

**: هیچ معلوم نشد که عاملش چیست؟

مادر شهید: عاملش این است که زیاد به کلاس زبان می رفت. صبح، مدرسه و دبیرستان بود، بعد از ظهر کلاس قرآن داشت در شهرری. دوازده و نیم که از مدرسه تعطیل می شد می رفت شهر ری تا ساعت ۴ قدیم. دوبار از آنجا برمی‌گشت و می‌رفت ورامین، سر کلاس زبان. تا ساعت ۷ **: ۸ زبان داشت. خیلی شاگرد نمونه بود. سال آخرش که در دبیرستان بود هم به عنوان شاگرد نمونه انتخاب شد. که در ورامین باید مدرسه نمونه می رفت.

پدر شهید: ۱۲ جزء قرآن را هم حفظ کرد؛ مریض که شد دیگر نتوانست.

مادر شهید: شهیدم مهدی هم ۳ جزء از قرآن را حفظ بود.

**: اینها برای رفتن به مدرسه به مشکل نخوردند؟

مادر شهید: چرا مشکل بود ولی...

پدر شهید: در بین افغان‌هایی که در ایران زندگی می کنند، خیلی پیشرفت می کرد، خیلی توی چشم بود و چشم خورد.

**: «چشم زخم» که جای خود، ولی باید یک عاملی هم داشته باشد. الان این برادران، دارو مصرف می کنند؟

مادر شهید: سه چهار سال است حالشان با دارو کنترل می‌شود.

پدر شهید: دکتر که بردیم، گفتیم شما تشخیص بدهید مریضی‌شان چیه؟ گفت اینها دو قطبی هستند. هر دوتایشان یک مریضی دارند. یک وقت هایی خیلی شاد می شوند، یک وقت هایی گریه می کنند. یک مواقعی هم اذیت‌شان زیاد می شود، می زنند همه چیز را به هم می ریزند.

شهید فاطمیون، مهدی خوش‌آمدی

**: خیلی از دو قطبی‌ها در جامعه مشغول کار و فعالیت هستند؛ البته شدت و ضعف دارد.

مادر شهید: آن موقع که شهید مهدی برای بار سوم رفت سوریه، برای پسر بزرگم نامزد گرفتیم. رابطه‌شان در دوران نامزدی به هم خورد. بعد ۲۰ **: ۲۵ روز بیشتر نگذشت که خبر شهادت مهدی را آوردند. این پسرم از قبل هم افسردگی داشت ولی چون فعالیت زیاد داشت، مشکلاتش کمتر بود اما روحیه اش را دیگر از دست داد.

**: یعنی دو تا فشار همزمان به روحشان آمد...

مادر شهید: بله.

**: از آن وقت دیگر اقدام نکردید برای ازدواج‌شان؟

مادر شهید: نه اصلا؛ دیگر هر چه بهش می گوییم زن، قبول نمی‌کند...

پدر شهید: نه، افغان دیگر زن ما نمی شود.

**: فرزند بعد از شهید چطور؟ دو تا پسر هم بعد از شهید دارید؛ درست است؟

مادر شهید: یکی کوچک است. ۸ ساله است. کلاس اول درس می‌خواند. دخترم ۱۲ ساله است، کلاس هفتم است.مشغول درس هستند. ما خیلی مشکل شناسنامه داریم. برای ما پدر و مادر گذرنامه آمده، برای دو تا بچه کوچکم آمده، ولی این دو تا بچه بزرگتر مدارکشان نیامده، همین اواخر بود گفتند مدارک اینها را بیاورید تهران.

**: منظورتان از مدارک چیست؟

مادر شهید: شناسنامه. مثلا بتوانند با شناسنامه یک جایی به کاری مشغول شوند؛ دوتایشان  بی‌کار هستند. پسر کوچکتر ۲۷ ساله است و پسر بزرگترم ۳۲ ساله می شود.

**: مشغول کار نیستند؟ اسم‌هایشان را هم می شود بگویید.

مادر شهید: نه؛ بی‌کارند. اسمشان مرتضی و هادی. شهیدم مهدی که اینجا بود، می رفت کار می کرد، من همیشه می گفتم تکیه‌گاهم فقط شما هستید، شما سالم هستید. او سوریه می رفت، بعد از اینکه می آمد می‌رفت با دایی‌اش در سنگ کاری و نماکاری کار می کرد.

**: این دو تا پسرتان هم در کار ساختمان تخصص دارند؟

مادر شهید: نه، این پسر بزرگترم فقط به درس خیلی علاقه داشت، می خواست برود حوزه علمیه.

آقا هادی در مغازه خاربارفروشی، فروشندگی می کند. تقریباً دو سال است که اینها اصلا از خانه در نمی آیند. خیلی من و پدرش غصه اینها را داریم.

**: این داروهایی که مصرف می کنند فقط موجب آرامششان می شود؟

مادر شهید: بله، الان دو سال است که دارو را به کل قطع کرده‌ایم. پسر بزرگم دیگر بعد از شهیدم دارو را قطع کرد که الان چهار سال می شود.

پدر شهید: دارو هم که می خورد، باز که می خوابید بیشتر اذیت می شد. حالا سرکار نمی رود، اما خیلی آرام‌تر شده. ولی آن وقت می زد شیشه را خُرد می کرد، هر چه گیرش می آمد را می‌شکست... الان دو سال می شود که دارو مصرف نمی کند.

**: داروها به ظاهر یک مقدار آدم را آرام می کند اما در بلند مدت اصلا خوب نیست...

مادر شهید: دیدن وضعیت این دو تا خیلی برایم مشکل است، در زندگی‌ام مشکلات دیگر را می شود حل کرد، اما این جوان ها بدون سر و سامان، بدون کار، اصلا هیچ هدفی ندارد برای زندگی‌شان.

پدر شهید: به شهیدم مهدی می‌گویم خوش به حالت، الان ما چه رنجی می کشیم با اینها. مهدی هم در خانه‌ که بود برای این دوتا برادرش، دلش خوش نبود و می‌سوخت.

مادر شهید: همه اش غصه اینها را می خورد...

**: خود آقا مهدی بیماری نداشت؟

مادر شهید: نه؛ نه؛ اینقدر بچه شجاع و غیرتی بود...

پدر شهید: مهدی، نوار حضرت زینب (سلام الله علیها) گوش می کرد، می گفت وقتی ما باشیم حضرت زینب دیگر نباید اسیر شود. همین طور اشک می ریخت و نوار گوش می داد. یک شب از سوریه که آمد گفت بابا! این گوشی من را نگاه کن؛ یکی از این همکارهای من گیر داعشی‌ها افتاده؛ دارند سرش را می برند! الله اکبر می گفت و سر را می بُرید. به من نشان داد؛ من ترسیدم. این‌ها را در گوشی خودش نگاه می کرد... اصلا نمی‌ترسید. خیلی شجاع بود.

مادر شهید: پسرم در دوران راهنمایی و دبیرستان باشگاه می رفت، کونگ‌فو می‌رفت، کمربندهای مشکی داشت. ۱۲ سال رفت. در حفظ قرآن هم بود. خیلی فعالیت داشت، خیلی شجاع بود.

**: آقا مهدی در سال‌های قبل از شهادتش مشغول درس بود؟

مادر شهید: تا دهم را خواند و دیگر نخواند.

پدر شهید: بعد رفت این طرف و آن طرف سر کار.

**: چه کاری؟ کشاورزی یا سنگ‌بری؟

پدر شهید: بنایی و سنگ‌بری.

ادامه دارد...

منبع: خبرگزاری مشرق

منبع: خبرگزاری دانشجو

کلیدواژه: شهدای مدافع حرم شهید مدافع حرم مهدی خوش آمدی بعد از شهید پدر و مادر مادر شهید مدافع حرم پدر شهید آن موقع چه کاری حاج آقا سال ها دو سال چه کار

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۰۲۵۴۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

یک‌ونیم میلیون مترمربع از معابر ارومیه آسفالت‌ریزی می‌شود

شهردار ارومیه گفت: هدف‌گذاری بودجه ۱۴۰۳ آسفالت معابر به میزان بیش از یک‌ونیم میلیون مترمربع است که اقدامات اولیه این موضوع آغاز شده است که سازمان عمران معابر فرعی و پیمانکاران معابر اصلی را کار می‌کنند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از آذربایجان‌غربی، حسین مهدی‌زاده، امروز _شنبه هشتم اردیبهشت_ در برنامه زنده رادیویی شهریمیز صدای مرکز آذربایجان‌غربی اظهار کرد: از عموم شهروندان به خاطر اینکه عملیات عمرانی موجود در شهر را تحمل می‌کنند، قدردانی و تشکر می‌کنم.

وی افزود: هدف‌گذاری بودجه ۱۴۰۳ آسفالت معابر به میزان بیش از یک‌ونیم میلیون مترمربع است که اقدامات اولیه این موضوع آغاز شده است که سازمان عمران معابر فرعی و پیمانکاران معابر اصلی را کار می‌کنند.

شهردار ارومیه با اشاره به رقم ۲۰۰ میلیاردتومانی چهار قرارداد آسفالت که در مرحله مناقصه قرار دارد، گفت: سیاست ما استفاده از پیمانکاران بومی است و از این پیمانکاران جهت همکاری دعوت می‌کنیم.

مهدی‌زاده تصریح کرد: پروژه زیرگذر امام علی (ع) را آغاز کرده‌ایم و تا کنون هشت مورد شمع‌کوبی آن انجام شده است و به صورت دو شیفته و بدون اختلال جدی در ترافیک این پروژه را پیش خواهیم برد.

وی با اشاره به تأخیر در افتتاح پروژه زیرگذر شورا-شهید بهشتی ادامه داد: مشکلات حاصل از نبود هماهنگی بین دستگاه‌های خدمات‌رسان و همچنین ترکیدگی لوله انتقال آب موجب کندی در عملیات عمرانی شده است و پیمانکار این پروژه نیز طبق توافق قبلی پروژه را پیش نبرد و در نهایت منجر به ورود شهرداری ارومیه و خاک‌برداری توسط سازمان‌های مدیریت پسماند و عمران شد که امروز این خاکبرداری اتمام پیدا می‌کند.

مهدی‌زاده با اشاره به اهمال‌کاری‌های پیمانکار در پروژه زیرگذر شورا-شهید بهشتی عنوان کرد: بخشی از این اهمال‌کاری نیز مربوط به عوامل شهرداری است که برخورد لازم انجام خواهد گرفت و از شهروندان بابت اینکه دچار زحمت شده‌اند، عذرخواهی می‌کنیم، چرا که در سیستم خود ما نیز در نظارت و زمان‌بندی و مدیریت پروژه ایرادات وجود دارد و این منجر به آزمون و خطا در پروژه‌های بعدی نخواهد شد.

شهردار ارومیه خاطرنشان کرد: بعد از اتمام زیرگذر شورا-شهید بهشتی پروژه زیرگذر شورا-آهندوست را اجرایی خواهیم کرد تا بتوانیم وارد فاز اجرایی چهارراه مخابرات شویم، چرا که بدون ایجاد کریدوری موازی امکان فعالیت در چهارراه مخابرات وجود ندارد.

مهدی‌زاده اظهار کرد: سعی داریم تا پایان اردیبهشت زیرگذر شورا-شهید بهشتی به روی ترافیک گشوده شود.

وی عنوان کرد: دو پروژه نیمه‌تمام بزرگ به نام کمربندی دوم و تقاطع آذربایجان با چندین پل داریم که با حل مشکلات قبلی آن‌ها این پروژه‌ها در حل اجرا هستند و شاهد پیشرفت پروژه هستیم.

مهدی‌زاده در پاسخ به برخی انتقادات در خصوص شروع نشدن پروژه جدید و تمرکز بر پروژه‌های قبلی تصریح کرد: از لحاظ مسائل شهری امکان این موضوع وجود ندارد که تمرکزمان را بر یک نقطه از شهر بگذاریم، بلکه باید عملیات عمرانی و توسعه را در همه نقاط شهر شاهد باشیم.

وی از احداث خیابان جدید در اراضی پشت پارک جنگلی به سمت بلوار ساوالان و منطقه تاناکورا خبر داد و افزود: ظرف ۴۵ روز آینده پیمانکار پروژه معبر پارک جنگلی به سمت خیابان ساوالان به طول ۳.۸ کیلومتر معرفی می‌شود و شاهد انتقال بخشی از ترافیک و تردد خودروها به این معبر جدید و در نتیجه کاهش ترافیک در مناطق اطراف خواهیم شد که این پروژه یک پروژه زیرساختی برای شهر و با اهداف چندمنظوره است.

شهردار ارومیه با انتقاد از پیمانکاران شرکت آب و فاضلاب گفت: بر اساس مجوزی که شهرداری ارومیه صادر می‌کند، پر کردن و ترمیم نوارهای حفاری استانداردهای خود را دارد که رعایت نمی‌شود و این امر موجب نشست محل‌های حفاری، گلایه شهروندان و تحمیل هزینه می‌شود.

کد خبر 748315

دیگر خبرها

  • مروری بر جنایات گروهک منافقین؛ترور یک نوجوان پیش چشمان مادر
  • درگذشت مادر شهیدان محمدرضایی در شهر زاینده رود
  • ۱.۵ میلیون متر مربع از معابر ارومیه آسفالت‌ریزی می‌شود
  • یک‌ونیم میلیون مترمربع از معابر ارومیه آسفالت‌ریزی می‌شود
  • پیام تسلیت مخبر درپی درگذشت مادر شهید دستوری رزاز
  • علاقه عجیب شهید زین‌الدین به یک شهید
  • آیت الله خاتمی: در مساله عفاف و حجاب دوقطبی ساخته نشود
  • شهید مهدی شاه آبادی نمونه مدیر جهادی دهه ۶۰ + فیلم
  • غیرتی که در خون غلتید
  • سطح مبارزه علیه آفت سن گندم به یک میلیون و ۲۰۰ هزار هکتار رسید